متولد سال ۱۳۶۳ه.ش هستم. در خانواده ای هنردوست به دنیا آمدم . مادرم مینیاتوریست و کودکی من آمیخته بود با رنگ ها و نقوش قدیمی و یا اسلامی ٬ که مینیاتور از آنها تاثیر گرفته . پدری اهل کتاب داشتم و در خانه مان کتابخانه ای بزرگ داشتیم. در خانهء ما موسیقی بسیار شنیده می شد و موسیقی سنتی ایرانی و نیز موسیقی کلاسیک غربی ٬ دنیای اصواتی بود که کودکی ام را شکل داد.
خیلی کوچک بودم که به همراه پدر برای تماشای اجرایی از دف و نی رفتیم که محمد موسوی در آن نی می نواخت و این اولین تجربهء من از دیدن اجرای یک ساز ایرانی بود. آن زمان هیچ فکر نمی کردم روزی آنقدر به موسیقی علاقمند باشم که راه اصلی زندگیم بشود. آنچه از کودکی ام خوب بخاطر دارم ٬ارتباطی بود که با تمام وجود با موسیقی برقرار می کردم. همیشه آواز می خواندم و می رقصیدم٬
دوران دبستان بودم که از طریق یکی از همشاگردی هایم از حضور کلاس های موسیقی کودکان که آن زمان ارف نامیده می شد ٬مطلع شدم. آنقدر بی قرار بودم که مدام از پدر و مادرم می خواستم تا مرا برای شرکت در آن کلاس ها ثبت نام کنند. یادم نمی آید که تا آن زمان برای چیزی تا این حد اصرار کرده بوده باشم. با اصرار من نام خواهرم را هم نوشتند. کلاسهای خواهرم شروع شد واز آنجا که کلاسهای گروه سنی من به حد نصاب نرسیده بودند باید چند ماهی منتظر می ماندم ٬ آن دوران ِ صبر برایم بسیار سخت و طولانی گذشت.
دو سالی به تحصیل موسیقی کودک گذشت و زمانی رسید که می توانستم سازی را به صورت جدی و تخصصی برای نوازندگی انتخاب کنم. خاله ای داشتم که سنتور می نواخت ٬و با این حال عاشق فراگیری پیانو بودم.
معلمم که اعتقاد داشت من باید موسیقی اصیل ایرانی بنوازم ٬برای یادگیری ساز کمانچه مرا تشویق می کرد. من که حتی نمی دانستم کمانچه چه شکل و صدایی دارد با حضور در یکی از کلاسهای تدریس کمانچه ٬جذب ظاهر زیبای این ساز شدم و به این ترتیب راه زندگی من با کمانچه گره خورد٬ نیز همان زمان بود که تحصیل آواز سنتی را همراه با فراگرفتن کمانچه پی گرفتم.
آن روزها ٬ فشار زیادی بر روی اهالی موسیقی بود. حمل ساز کمی مخاطره آمیز بود و به همین دلیل با آنکه کلاس های موسیقی در آموزشگاهی در محلهء خودمان برگزار می شد٬ پدرم مخالف آن بود که من ساز به دست پیاده تا محل کلاسم بروم. همیشه یا خودش و یا مادرم مسئولیت همراهی من به کلاس موسیقی را به عهده داشتند و خصوصا در ماههای محرم و صفراین احتیاط بیشتر میشد .
با وجود تمام آن فشارها من هر روز با شوق بیشتری برای شرکت در کلاسهای درس کمانچه راهی آموزشگاه می شدم. تا روزی که بر سر دوراهی مانده بودم که آیا می خواهم کمانچه را ادامه بدهم یا سنتور ؟
خاله ام بسیار زیبا سنتور می نواخت و همین باعث آن می شد که من که کودک بودم فکر کنم یادگیری سنتور بسی آسان تر است از یادگیری کمانچه. آن روز با شنیدن حرف هاو تشویق های معلمم انگار نوری در قلبم روشن شد که می خواهم کمانچه بنوازم. در مسیر فراگیری کمانچه و آواز معلم های زیادی عوض کردم و از هرکدام به اندازه ای آموختم. معلم ارفم خانوم منصوری بودو خانوم زرین کفش معلمی بود که با او درس آواز را شروع کردم و درس کمانچه را نیز از آقای کامجو می گرفتم که با مهاجرت وی به کشور کانادا حدود یک سالی را معلم نداشتم تا اینکه فعالیتم را در یک آموزشگاه موسیقی ادامه دادم.
با آنکه سال های زیادی را در آموزشگاه مذکور فعالیت داشتم و به همراه سایر هنرجویان آموزشگاه در کنسرت های بسیاری شرکت کردم، از محضر اساتیدی چون مینو افتاده، سیامک رئوفی و آذر هاشمی بهره بردم. حتی بنا بود در همان آموزشگاه تدریس داشته باشم ٬ ولیکن به سبب ماجرایی که برایت نقل می کنم ٬ترجیح می دهم نام آموزشگاه ناشناس باقی بماند.
بگذار اینطور شروع کنم. من در دوران نوجوانیم همیشه فکر میکردم که تمام محدودیت های حاکم بر جامعه از طرف دولت ایران و توسط عوامل انتظامی وغیره بر مردم ایران و خصوصاً قشر هنرمند ٬تحمیل می شود. در حالیکه وقتی به زندگی روزمرهء مان نگاه می اندازیم آنچه مردم را به خودسانسوری می کشاند٬ قضیه ای فرهنگیست. واکنش اجتماعی، نسبت به روابط دوستانهء دختر و پسر یا زن و مرد ٬ گاهی آنقدر تند و آمیخته با قضاوت های ناعادلانه و تحقیر کننده است که از خودم می پرسم٬ اگر روزی آن آزادی هایی که این روزها به واسطهء شبکه های اجتماعی چون فیس بوک و غیره طلبش می کنیم٬به ما داده شود٬ آیا جرعت استفاده اش را داریم یا نه؟!
این مسئله ایست که بر تمام فعالیت هایمان سایه انداخته و همیشه در گوشه ای از ذهنمان عاملی بازدارنده از کودکی درون ما رشد داده شده تا اینکه توانسته امروز ما را به یک خود سانسوری بکشاند.
برای من که همیشه دختر پر انرژی و پر شروشوری هستم ٬ در شرایطی که به تمام فعالیت هایم در سنین نوجوانی می رسیدم٬ از درس و مدرسه گرفته تا ساز و آواز و اجراهای مختلف٬ برخورد مسئولین آموزشگاه موسیقی دردی اجتماعی تلقی می شود. هرگز دوست نداشتم خلاف شئون فرهنگی جامعه ام حرکت کنم و با این حال وقتی برای یکی از اجراهایمان یکی از دوستانم که پسر موسیقی دان و محترمی بود٬از بیرون آموزشگاه برای همراهی به ما پیوسته بود ٬برای لحظه ای به طور کاملا اتفاقی دستش را به شانهء من تکیه داده بود٬و دیدن این صحنه خشم مسئول آموزشگاه تا آنجا بر انگیخت که با من مثل دختری بی اصالت برخورد کرد.همان فردی که ادعا میکرد که برای رشد فرهنگ، آزادی و هنر هر کاری میکند ٬ ازتماس دست پسری نوجوان بر شانهء دختری نوجوان به خودش این اجازه را داد که مرا تحقیر کند. پس از آن من آن آموزشگاه را ترک کردم و این حس تلخ همیشه با من ماند.
پس از آن سالها در محضر سعید فرجپوری بودم که مهمترین تاثیرات در نوازندگیم را در آن سالها در شاگردی ایشان تجربه کردم.
دوران دبیرستان را در رشتهء گرافیک و در هنرستان مشغول بودم٬ هرچند از خانواده ام هیچ کس به جز من دورهء تحصیلش را در هنرستان نگذرانده است با این حال به خاطر نمی آورم کسی از افراد خانواده هیچگاه با من یکی به دو کرده باشد که نمی شود هنر بخوانی! با وجود نگاه ناصحیحی که در جامعهء آموزشی آن زمان به هنرستان و دانش آموزان رشتهء هنر وجود داشت٬ از آنجا که از سال های کودکی به هنر علاقمند بودم این علاقه بر سایر انتخاب هایم غلبه کرد و من وارد هنرستان گرافیک شدم چرا که برای تحصیل موسیقی باید از مقطع راهنمایی اقدام می کردم و حالا دیر شده بود.
از گلاره در رابطه با واکنش های اشتباه جامعه نسبت به کسانی که درآن زمان در رشته های هنری و هنرستان تحصیل می کردند می پرسم.چرا که از دید من جامعهء م ا نسبت به مقولهء هنر نگاه محدو د و شاید ریاکارانه ای دارد.برای او توضیح می دهم که وقتی فردی هنر تحصیل می کند ٬ آنقدرها مورد توجه واقع نمی شود اما از طرفی وقتی هنرمندی موفق می شود با عناوین استاد و غیره وی را روی سر می گذارند.
گلاره : از همان دوران کودکی هیچگونه پشتوانه و تشویقی جز خانواده برای من یا بسیاری از کودکان محصل موسیقی وجود نداشت٬کارهای گرافیکی ام گاها از طرف دوستان مادرم که بواسطهء طرح ها و هنرش با وی در ارتباط بودندمورد تشویق و حمایت قرار می گرفت. مسئولان هنرستان نیز انگار کمی از اداره کردن یک هنرستان احساس عدم رضایت داشتند.لذا هیچ تلاش مضاعفی برای تشویق بچه ها وجود نداشت.نه تشویقی٬ نه موقعیتی برای ایجاد آشنایی با بازار کار و غیره.
با پایان دوران هنرستان به اصرار پدر که وضع در آمدی و اقتصادی را برای یک فارغ التحصیل هنر در ایران نا مناسب می دید٬مدت یک سال در رشتهء آی تی٬ دانشگاهی که مدیریت مشترک آن در دست هند و استرالیا بود٬اقدام به تحصیل کردم تا اینکه متوجه شدم کوچکترین علاقه ای به آن رشته نداشتم. از دانشگاه انصراف دادم و پس از یک سال به طرز معجزه آسایی وارد رشتهء موسیقی دانشگاه هنرکرج شدم.
زمان انتخاب رشته بود و باید فرم ها را پر می کردیم ٬ من که آن روزها در کلاس های آمادگی برای آزمون عملی رشتهء گرافیک شرکت می کردم تا در صورت قبولی آمادگی لازم را داشته باشم ٬ هنگام پر کردن فرم دچار اشتباهی شدم و به این ترتیب اولین انتخابم را نقاشی ٬سپس گرافیک و پس از آن موسیقی انتخاب کردم. وقتی متوجه اشتباه شدم از دوستی که قرار بود فرم های پر شدهء مان رابازبینی کند خواستم تا جای رشتهء گرافیک و نقاشی را در انتخاب هایم عوض کند. و اشتباهی که سبب شد تا مسیر زندگی من به کل عوض شود زمانی بود که وی اشتباها موسیقی را به عنوان انتخاب اول برای من انتخاب کرده بود.
به این ترتیب ٬ از زمان قبولی فرصت کوتاهی داشتم تابرای امتحان ورودی رشتهء موسیقی آماده شوم. من با کمانچه ام برای آزمون آماده ودر آزمون عملی موسیقی نیز پذیرفته شدم. در طی سال های تحصیل در مقطع کارشناسی ٬هرچند اجراهای بسیاری داشتم و چند ساز دیگر را نیز در حد رفع نیاز آموختم٬با این حال به سبب فضای ناسالم رقابتی و تنگ اش که تنها در تلاش است بگوید تو به حد کافی موسیقی دان خوبی نیستی ٬ در طی آن سال ها اعتماد به نفسم را به شدت از دست دادم. با این حال در دوران دانشگاه اساتید بی نظیری چون آقای رضا پرویز زاده، آقای امیرحسین اسلامی، شهرام توکلی و اتابک الیاسی را نیز در کنار خود داشتم و همچنین خارج از دانشگاه در کلاسهای اردشیر کامکار برای نوازندگی، شهرام توکلی برای هارمونی، کنترپوآن و آهنگسازی و آزاده رضایی برای آواز کلاسیک غربی شرکت میکردم.
اما مسئلهء اعتماد به نفس که به سبب تحقیر بی پایه و اساس دانشجو از جانب سیستم غلط آموزشی وسایر دانشجویان رخ می دهد یکی از دلایلی بود که در طول دوران تحصیل بارها به ترک دانشگاه فکر کردم ولی با این حال ادامه دادم. اواخر دوران دانشجویی بود که دوباره فعالیت های اجرابا گروه های مختلف را از سر گرفتم. از جمله همکاری با گروه موسیقی شاهو،ارکستر آکادمیک تهران٬ گروه موسیقی مهربانی وگروه آوازی تهران که همکاری ام با گروه آوازی تهران ٬ تا زمان خروجم از ایران نیز ادامه داشت.
همراه با گروه آوازی تهران به کشورهایی از جمله ایتالیا و اتریش سفرکردیم و در آنجا در مسابقاتی شرکت کردیم ودر اجرای ایتالیا برنده دو جایزه شدیم.
نیزبا گروه دیگری همکاری داشتم که روی اشعار شاهنامه کار می کردیم و نخستین تجربیات آهنگسازی ام در کار با آن گروه اتفاق افتاد و با این گروه در کشور تاجیکستان اجرایی داشتم.
(آن زمان فکر می کردم برای تحصیل به عنوان خوانندهء اپرا از کشور خارج خواهم شد و به این ترتیب در بسیاری کلاس های آواز کلاسیک به صورت خصوصی تشکیل می شدند شرکت می کردم٬ گاهی اساتیدی از اتریش به ایران می آمدند که از آنجا که تعداد استادهای آواز کلاسیک در ایران کم بود سعی می کردم از کلاسهای آنها نیز استفاده کنم. به دلیل قوانین ایران ٬زن بودن مانع از کسب اجازه برای اجراهای تک خوانی می شد و به این ترتیب تنها در دو اجرای خصوصی تک خوان بودم درحالیکه دائما شور تنظیم قطعاتی که با پیانو میخواندم و تمرینهای مستمر با دوست پیانیستم نگار رخگر را داشتم.
پس از فارغ التحصیل شدن از دانشکدهء موسیقی نزد خانم سودابه سالم آموزش موسیقی کودکان را فرا گرفتم و با اتمام آن دوره ٬حرفهء اصلی ام تدریس موسیقی به کودکان شد. با آغاز کارم در کانون پرورش فکری کودکان درگیری های تازه ای در مسیر کار و زندگی ام پیش آمد که تلاش و استقامت بسیاری می طلبید که بایستم و کارم را با اعتقاد و ایمان ادامه دهم.
دیدن انبار سازهای شکسته ء کانون ٬ بی شک خود گویای نادیده گرفته شدن دنیای نواها و صداها و ارزش ننهادن به جایگاه موسیقی در آن سیستم آموزشی بود. سازهایی که با شروع سختگیریها نسبت به آموزش موسیقی از سه دهه ی گذشته، شکسته روی هم تل انبار شده بودند را با اشک و آه بیرون می کشیدم٬ ساعت ها وقت صرف تعمیر سازها می کردم و باز می دیدم که چقدر بی تفاوت و بی مسئولیت از آنها نگهداری می شود. انگار تنها به دلیل بازدهی مالی اش کلاسهای موسیقی را برگزار می کردند . چه روزهایی را که در خیابان های تهران با حداقل بودجه ای که در اختیارم قرار می دادند ٬این سو و آن سو می رفتم و برای بچه ها ساز تهیه می کردم .با این حال هر بار آخر ترم می رسید به نحوی سعی در نگنجاندن اجرای شاگردانم در جشنهای آخر ترم داشتند.
خاطرم هست وقت گزینش من به عنوان معلم موسیقی به جای آنکه سواد و دانشم از موسیقی آنقدر مهم باشد ٬ پوششم مهم بود و با وجود پوشیدگی لباس ام به دلیل رنگ روشن و طرح اش وظیفه ام را در رابطه با پوشش ام با لحنی جدی متذکر شدند.
از ایران خارج شدم اما نه به قصد مهاجرت و نه به قصد تحصیل . آمده بودم تا چند ماهی را تفریح کنم و در سفر باشم که سرنوشت اینگونه رقم خورد و ماندگار شدم. علی رغم تلاش هایم نتوانسته بودم بورسیهء تحصیلی بگیرم ٬ کمانچه ام را بر داشتم و به همراه خواهرم که خود ساکن استرالیا بود و برای چند وقتی سفری به ایران داشت عازم استرالیا شدم.
دومین ماه حضورم در استرالیا بود که در یکی از کتابخانه های بسیارمعتبر ملبورن، در نمایشگاه عشق و صمیمیت که به مدت چند ماه آثار مینیاتوری که از انگلستان آورده بودند را نمایش میداد اجرا داشتم. این اجرا بمناسبت روز فرهنگ ایرانی برگزار شد ٬من آهنگساز، خواننده و نوازنده در یک نمایش موزیکال برای تئاتری بر اساس داستان گذر سیاوش از آتش بودم که آن اجرای نقطهء آغاز حیات موسیقاییه دوبارهء من بود. انگار خودم را پیدا کرده بودم. انگار می فهمیدم که هستم . پس از آن همان تئاتر را در لالامای ملبورن٬ اجرا کردیم و به این ترتیب پس از این فعالیت ها با گذشت یک ماه خود را در جایگاهی تازه یافتم و حتی روزنامه های استرالیا از من و هنرم نوشتند. این اتفاقها سبب شد تا مصمم به ادامهء راهم از بازگشت با ایران صرف نظر کنم. ویزایم را تمدید کرده بودم٬ روز و شب کار می کردم٬ با موسیقی دان های بسیار خوبی آشنا شدم که نتیجهء این آشنایی ها شکل گرفتن نخستین آلبومم شد.
انگار ملبورن دستهایش را باز کرده و به رویم آغوش گشوده بود.حالا آزادی داشتم که هرگز به آن فکر نکرده بودم. قدرتی را در خودم پیدا کرده بودم که پیش از این هیچ از وجودش آگاه نبودم. همهء درها یکی پس از دیگری به رویم باز می شدند تا اینکه در ماه دسامبر به طرز غیر منتظره ای موفق به دریافت بورسیه تحصیلی شدم و در مقطع کارشناسی ارشد٬رشتهء اتنوموزیکولوژی دانشگاه ملبورن آغاز به تحصیل کردم.
آلبوم طنین ملبورن مجموعه ایست از آنچه در ماه های آغازین حضورم در زیستگاهی جدیددر پی یافتن هویت جدیدم نواخته بودم .هرچند من٬ سازم و صدایم عنصر اصلی همهء این قطعات بوده است با این حال نمی توانم بگویم تمام قطعات آهنگسازی بر عهدهء من بوده است. برای مثال یکی از قطعات بداهه ایست از همنوازی سه ساز که ضبط شده و پس از ضبط کمی اصلاح شده است . هرکدام از قطعات قصهء خودش را دارد.
یکبار ساعت دو نیمه شب ٬همراه با برایان ،نوازندهی پرکاشن گروهم،به مارکتی در همسایگی خانه ام رفتیم که پیانویی درفضای عمومی اش دارد. نیمه شب بود و مارکت تعطیل بود.از نگهبان خواستیم تا بگذارد ساز بنوازیم٬ وارد شدیم ٬برایان پشت پیانو نشست و من با کمانچه نواختم و خواندم و ضبط کردیم و همینطور تمام قطعات این آلبوم داستانی دارد شنیدنی.
با انتشار این آلبوم ٬ اجرایی نیز در فستیوال slow music داشتم. و یا همچنین در مک انهای مختلف اجرا گذاشتم. گیتاریستم عوض شد٬ و متعاقب آن گیتار الکتریک به آکوستیک تبدیل شد و در نتیجهء آن حس آهنگ ها عوض شد. طنین ملبورن که سعی کرده ام در موزیک ویدیو اش هم نشان دهم٬ به معنای آمدن به زیستگاهی جدید و خانه درست کردن در ملبورن است ٬خانه ای که به کمک موسیقی دان های دیگر و سازهایشان ساخته ام. سبک این آلبوم ترکیبی است از موسیقی مدرن غربی٬ ایرانی(سنتی) و ژاپنی ( به دلیل حضور ساز شاکاهاچی) .
برای آیندهء نزدیک تصمیم دارم با پایان دورهء تحصیلی ام ضبط آلبوم بعدی ام را که هم اکنون دمویی از آن را آماده دارم ٬ ضبط کنم. دوست دارم در شهرهای دیگر استرالیا نیز اجرا بگذارم و در فستیوال موسیقی جهانی آدلاید شرکت کنم. و اما در رابطه با بازگشت به ایران ٬فعلا برنامه ای ندارم و همچنین فکر می کنم ایران آنقدر موسیقی دان های بهتر از من دارد که نیازی برای بازگشت و برگزاری کارگاه موسیقی و کلاس های آموزشی از جانب من وجود ندارد. شاید دلیل دیگر اینکه نمی خواهم بازگردم ٬ خواندن آواز است که زن بودنم اجازه اش در کشورم از من سلب می شود. در حال حاضر بیشتر از هرچیز دوست دارم موسیقی ام را به تصویر بکشم. شاید به خاطر پیش زمینهء فعالیت گرافیکی ام باشد ٬ به هر حال همیشه به دنبال یافتن راه تازه ای برای ارائهء موسیقی ام بوده ام.
از گلاره در رابطه با نگاهش به فعالیت آوازی و موسیقایی زنان داخل ایران می پرسم. اینکه بسیاری از دختران و زنان موسیقی دانی هستند که امروز داخل ایران با وجود تمام محدودیت ها فعالیت دارند و شاید فرصت ارائه چندانی همچون او نداشته باشند. چه حرفی داری برای آنها که تحت شرایط نه چندان مطلوب بتوانند همچنان امیدوار به راهشان ادامه دهند؟
گلاره اشاره می کند به پروژهء تحقیقاتی اش که مجموعه ایست از گفتگوهایی وی با زنان ایرانی خوانندهء خارج از کشور.
بعد از تحقیقاتی که انجام دادم و حرف زدن با زنان خواننده٬ می توانم بگویم تقریبا اکثر آنها بخش عمدهء آموزش و یادگیری را در ایران گذرانده اند و با خروج از ایران توانسته اند آنطور که خواست شان بوده هنرشان را ارائه بدهند. اما با این حال زمانی را هم که در ایران بوده اند٬ باز فعالیت داشته اند ٬هرچند نه به شکلی که بیرون از ایران شاهد آن هستیم. درعین حال به نظرم سطح موسیقی ایران بسیار بالاست و بچه های بسیار با استعدادی در ایران داریم که این روزها می بینیم چقدر خوب کار می کنند. با وجود تمام محدودیت ها٬ از کنسل شدن کنسرت ها تا عدم اجازهء اجرا و هر آنچه سبب ایجاد حس نا امیدی می شود٬ در ایران کار کردن٬ انگار چیزی به یک هنرمند اضافه می کند که نوعی درک متفاوت از محیط اطراف از هنر و خلاقیت به او می دهد.فکر می کنم همان محدودیت برای هنرمند ایرانی نوعی منحصر به فرد بودن به همراه دارد. هرچند همیشه آرزویم پایان این محدودیت ها بوده است.
و در پایان از او می خواهم تا دنیای موسیقی را از دید یک زن در برخورد مردها با خودش برایم تعریف کند.
قبول زن به عنوان مهره اصلی و فرای جنسیتش در هر حرفه و شغلی در محیطهای کاری ایران با مشکلات و سختیهای خودش روبرو هست. زنها اصولا مجبورند بهترین باشند و تلاشی مضاعف را متقبل شوند تا مورد قبول جامعه حرفه ای خارج از خانه قرا گیرند. حرفه موسیقی هم مستثنی از این سختگیریها نیست و متاسفانه در بعضی از موارد باور انتخاب موسیقی بعنوان شغل و حرفه اصلی برای یک زن کمی دور از ذهن و انجام نشدنیست. با این حال امروز تعداد قابل توجهی محقق، نوازنده، آهنگساز، خواننده، رهبرو معلم موسیقی زن موفق ایرانی در خارج و داخل ایران در حال فعالیت هستند و مورد ستایش موسیقی دانان ایرانی و غیر ایرانی می باشند
Link to Tanin-e Melbourne Facebook page:
https://www.facebook.com/ Gelarehmusic
https://www.facebook.com/
Link to Gelareh pour's website:
www.gelarehpour.com
www.gelarehpour.com
مصاحبهء سارازواره ای با گلاره پور٬ موسیقی دان٬ آهنگساز٬ پژوهشگر موسیقی ٬نوازندهء کمانچه و خواننده ٬ ساکن استرالیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر