۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه

مصاحبهء سارا زواره ای با شیرین مجد، موسیقی دان،خواننده و مدرس موسیقی، ساکن استرالیا








شیرین مجد در سال هزار و سیصد و شصت هجری شمسی در شهر تهران و در خانواده ای اهل طب و هنر دوست
متولد می شود. سالهای کودکی اش که همزمان است با دوران جنگ ایران و عراق، به کمک تلاشهای فرهنگی پدرو
مادرش از جمله شرکت در شب های شعر و دورهمی های دوستان وآواز خوانی های دسته جمعی ،تلطیف می گردد و
شیرین که بیشتر تحت تاثیر سلیقهء موسیقایی برادر رشد می یافته در سن ده سالگی برای فراگیری دورهء موسیقی ارف (موسیقی کودکان) ثبت نام می شود.

 تحت تاثیر آوازهای فیلم سینمایی اشکها و لبخند ها با کارگردانی رابرت وایز، به آوازهای کلا سیک غربی علاقمند می شود و با همراهی خواهرش که وی نیز مانند شیرین فضای موسیقایی این فیلم را می پسندیده تمام آوازهای فیلم مورد نظر را از برکرده و برای سایرین اجرا می کرده اند. شیرین با گذراندن دوران ارف وفراگیری نوازندگی فلوت ریکوردر، تحت تاثیر جو غالب بر فضای موسیقایی دوران نوجوانی اش ، جذب موسیقی راک و راک-متال شده و به تحصیل گیتار آکوستیک می پردازد.وی که گیتار آکوستیک را در سبک کلاسیک فرا می گرفته گاه در مهمانی ها به همراهی آواز های پاپ ایرانی با گیتارش می پردازد و از آن زمان است که اولین تجربه هایش در نواختن و خواندن همزمان ترانه ها ،شکل می گیرند.



با آنکه موسیقی دغدغهء اصلی شیرین در سال های نوجوانی بوده ، در زمانی که وی باید برای کنکور دانشگاه در رشتهء ریاضی آماده می شده،  مجبور به ترک نوازندگی می شود و تا امروز با فکر اینکه روزی به سازی که همیشه به آن عشق می ورزیده ،خیانت کرده است،دست به ساز نمی زند.
شیرین مجد ،امروزیکی از خوانندگان بسیار موفق ایرانی تبار ساکن استرالیاست که با تحصیل آوازکلاسیک) اپرا (،طی سالیان ، امروزبه عنوان یکی از خوانندگان زن بسیار موفق ایران در استرالیا فعالیت دارد.

آنچه در ادامه می خوانید مصاحبه ایست که  با شیرین داشته ام.

ده ساله بودم که نوازندگی گیتار کلاسیک را آغاز کردم که تا سنین هفدههجده سالگی ام ادامه داشت. با از راه رسیدن فصل کنکور و دانشگاه و آنچه در ایران سرنوشت ساز ترین مرحلهء تحصیل یک دانش آموز تلقی می شود، گیتار را کنار گذاشتم و راه زندگی ام را در رشتهء کارشناسی مرمت بناهای تاریخی ادامه دادم. سالهای مدرسه را در گروه سرود و گروه کر آموزشگاه موسیقی آواز خوانده بودم،هرچند در انتخاب اشعار نقشی نداشتم اما همین که فرصتی بود تا در کنار دیگران آواز بخوانم علی رغم تفاوت عقایدی که وجود داشت، در گروه سرود مدرسه نقش فعالی داشتم.




همزمان با تحصیل در رشتهء مرمت ، به عضویت گروه کردانشگاه تربیت مدرس درآمدم و نیز در گروه کر فرهنگسرای بهمن زیر نظر آقای قاسمی فعالیت داشتم. شاید اتفاق مهمی بود که آقای چولاکیان که اصالت ارمنی- ایرانی داشتند و دردانشگاه تربیت مدرس به اعضای گروه کردرس آواز می دادند،متوجه توان و استعداد من در خوانندگی شده وبرای اولین بار توسط ایشان به من گفته شد که توان و استعداد آوازی ام در حدیست که بتوانم به عنوان تک خوان یا سولیست در آینده راهم را در آواز ادامه بدهم. آن زمان هیچ نمی دانستم در آینده چه چیز در انتظارم نشسته است .شاید چیز زیادی هم از اپرا و تک خوانی آواز کلاسیک نمی دانستم ،اما این حرف مانند دریچهء امیدی بود که مسیر زندگی کاری ام را تحت تاثیر خود قرار داد.
در راستای یافتن راهی برای ارتقاع سطح معلومات آوازی ام بود که با استادی به نام خانم سودابه شمس آشنا شدم که
شخصا بسیاری از فعالیت های مراحل تولید موسیقی، از ضبط آثارتا آموزش آواز را انجام می داد.

چندجلسه ای با وی کلاس گرفتم که متاسفانه به سبب دوری مسیر مجبور به ادامهء جلسات کلاس هایم به صورت پراکنده وغیر منظم بودم.همزمان برای کنکور هنر درس می خواندم وبا قبول شدن در کنکور هنر متوجه شدم که آن سال فقط نوازندگان سازهای موسیقی سنتی به دانشگاه پذیرفته می شوند. شانس،بخت و یا اقبال ،هرچه بود نمی دانم  اما این اتفاق سبب شد که نتوانم از فرصت قبولی ام در کنکور موسیقی برای ادامهء تحصیل موسیقی به صورت آکادمیک  استفاده کنم.
در همان گروه کر فرهنگسرای بهمن بودکه با حضور در کلاس های سلفژ آقای قاسمی توانستم سطح دانش موسیقایی ام را گسترش دهم. حال دانشگاهم در نیاوران بود و کلاس های موسیقی ام در میدان بهمن .با وجود دوری مسافت وترافیک و دردسرهای دیگر،آنقدر عاشق فراگیری آواز بودم که حاضر نبودم تنها فرصت بدست آمده را نیز از دست بدهم.
بیست و یکساله بودم که تدریس موسیقی را با آموزش سلفژ در فرهنگسرای بهمن آغاز کردم و علی رغم نگرانی های خانوادم ام که گذران زندگی از راه موسیقی را سخت می دانستند، من راه کسب در آمد و امرار معاشم در زندگی ام را با آموزش موسیقی به اعضای گروه کرآغازکردم.
پس از کار با خانم سودابه شمس مدتی را با آقای احمد پارسی درس آواز گرفتم و پس از آن با هاسمیک کاراپتیان
،خوانندهء ارمنی تبار ساکن ایران آشنا شدم. به گمانم هاسمیک تنها کسی بود که در آن زمان تسلط و دانش کافی بر
مقولهء آواز کلاسیک و خصوصا اپرا داشت و شاید علت اصلی اش این بود که وی خود در کشوری آزاد به صورت آکادمیک این رشته را تحصیل کرده بود. هاسمیک به من پرو بال داد و دنیای تازه ای از آنچه به دنبالش بودم را برمن آشکار ساخت.
 اهمیت تنفس صحیح، درست ایستادن،انتخاب رپرتوارمناسب ، دانستن زبان هایی که در اپرا بیشتراستفاده می شوندو یا حتی دانستن داستان هر اپرا ،همه چیزهایی بودند که من به کمک هاسمیک با آنها آشنا شدم.



به اعتقاد من برای معلم خوب بودن ،باید فرد قدرت انتقال خوبی داشته باشد.وفکر می کنم این یک معضل فرهنگی به حساب بیاید که ما در ایران به جای تسهیل مسائل و ساده ترکردن آنها، سعی درپیچیده نمودن همه چیز داریم .

 متاسفانه شاید در این حرفه مسئلهء شهرت خود سبب تحریک حسادت افراد وبروز واکنشهایی ازجانب اشخاصی می شود که گاه هیچ انتظارش را نداریم.
 نمونه اش را بعد از هربار مصاحبه ای که داشته ام از دور و نزدیک شنیده ام. همه چیز را پشت سر می گذاری ،از خوشی هایت ، از بی خیالی هایت می گذری و در حالیکه  برای بدست آوردن ذره ذرهء آنچه در اختیار داری زحمت فراوان کشیده ای، باز افرادی از راه می رسند که با علم به اینکه تو چه فراز و نشیب هایی را در راه رسیدن به موفقیت پشت سر گذاشته ای،  شروع به سمپاشی فکری می کنند.
برایم عجیب است ،ما به عنوان زن هایی که حتی بیشتر از حد توانمان در کشورخودمان باید ایستادگی کنیم تا
بتوانیم جایگاهمان را اثبات کنیم باز هم به جای درک شدن، بیشتر از جانب همکاران هم جنس مان مورد آزار های
رسانه ای قرارمی گیریم.

من شخصا یکی ازآرزوهایم این است که روزی به ایران برگردم و تمام دانشی را که در این سال های دور ازوطن کسب کرده ام با خود برای آنها که تشنهء آموختن هستند ببرم اما واقعا نمی دانم که دیگر با وجود این همه سلیقه گرایی که در ایران شاهدش هستم ،می توانم در آیند ه در ایران کار کنم یا نه.



شیرین برگردیم به ادامهء مسیر تحصیلت در آواز کلاسیک، برایم بگو که پس از آشنایی با هاسمیک راهت را در آواز
چگونه ادامه دادی؟
همزمان با اینکه با هاسمیک کلاس هایی داشتم ،با استادی فرانسوی به نام ژاسمن آشنا شدم که به دنبال مکالماتی که با
وی داشتم تصمیم گرفتم دوره های کوتاه آموزشی را در فضایی آزاد و بیرون از ایران بگذرانم. ابتدا سفری دوهفته ای به ارمنستان داشتم که از طرفی بلافاصله پس از ازدواج من با علی ، همسرم بود و از طرفی دوره ای آوازی بود که با یکی از اساتید هاسمیک که اتفاقا همنام هم بودند ، گذراندم.
در فرصتی دیگر به همراه یکی از دوستان خواننده ام سفری به اتریش داشتم و دورهء کوتاهی را در سالزبورگ گذراندم. در اتریش با استادی به نام الکساندرا آلتوف کار کردم که از نظر او می بایست بسیاری تکنیک ها را از نو می آموختم. امروز که اینجا تحصیل می کنم کاملا متوجه حرفهای آن زمان وی می شوم. پس از آن سفر که در سال 2009 انجام شد ،دوباره در فرصتی که دست داد در سال 2010 به سالزبورگ بازگشتم تا این بار دورهء آموزشی را با استادی به نام باربارا بونه بگذرانم. از آنجا که برای شرکت درکلاس های وی مجبور به انجام امتحان ورودی بودم ،قبول شدن در آزمون ورودی کلاس های وی را همیشه به عنوان یکی از افتخاراتم در یاد دارم.

باربارا طی گفتگویی مرا تشویق کرد که رویاهایم را دنبال کنم وافزودکه اگر خوانندگی کلاسیک و اپرا آرزوی بزرگ زندگی ام است شاید بهتر باشد که به صورت آکادمیک آن را در اتریش ادامه بدهم .من که آن زمان، انگار تنها منتظرشنیدن آن جملات از وی بودم  تا مسیر زندگی ام را در اتریش ادامه دهم بلافاصله در گراتس به عنوان دانشجوی آزاد موسیقی ثبت نام کردم.
آن زمان حتی زبان آلمانی نمی دانستم و تنها خدا را با خودم همراه می دیدم که چنین اعجاب انگیز همه چیز برایم جفت و جور می شد.با همسرم تماس گرفتم و شرایط را برایش توضیح دادم. با ثبت نام در دانشگاه باید پس از 4ماه دوباره به اتریش بازمی گشتم. او که همیشه یکی از مشوقان و همراهان اصلی من بوده این بار نیز به اینکه بروم دنبال رویاهایم مرا تشویق کرد.به این ترتیب دورهء تحصیلم در گراتس آغاز شد. آن زمان یک استاد درکنسرواتوار گراتس داشتم و استاد دیگری نیز داشتم که در خانهء اپرا  فعالیت داشت.
آقای اسکویا و همسرش اینگرید که معلم آواز بود. هم دانشگاه می رفتم و هم کلا سهای خصوصی ام را در کنار تحصیل در دانشگاه داشتم. به من خبر رسید که کار اقامتمان درکشور استرالیا درست شده است و باز بر سر دوراهی ماندم. در یک طرف همسرم بود و زندگی مشترکمان و از طرفی من بودم و موسیقی و دانشگاه.  این بار تصمیم گرفتم در کنار همسرم باشم و چون آن زمان بیست و نه سال داشتم و نیز به زبان آلمانی به اندازه زبان انگلیسی مسلط نبودم و ترجیح می دادم که زودتر بتوانم وارد محیط کار حرفه ای بشوم ، همه چیز را دراتریش گذاشتم و راهی استرالیا شدم.

در استرالیا در مقطع فوق لیسانس آواز کلاسیک با گرایش اپرااز طرف یکی از بهترین خوانندگان اپرای استرالیا ،لیزا گاستین، پذیرفته شدم و به این ترتیب سرنوشت، راهم را در کشوری دیگر پیش می برد.



آن زمان که در اتریش تحصیل می کردم اجراهایی چند در گراتس و سالزبورگ داشتم و آن زمان هم که ایران بودم
باوجود تمام محدودیت ها در چند کلیسا توانسته بودم گاها اجراهایی داشته باشم و حال در استرالیا پس از گذ شت زمان کوتاهی به عضویت گروه موسیقی در آمده بودم که موسیقی سنتی ایرانی کار می کردند و شاید بتوان گفت بیشتر کارهای تلفیقی انجام می دادند.چند روزی پس از آشنایی ام با گروه نگذشته بود که توری دور استرالیا داشتیم و در شهرهایی چون بریزبین، سیدنی،ملبورن و ادالید برنامه اجرا کردیم.  پس از آن گروهی تشکیل دادم و آنرا آوای شیرین نام نهادم که ترکیبی شد ازسازهای ویلن چلو،گیتار و آواز.آوازهای محلی ایرانی و کلاسیک غربی را با تنظیمی جدید اجرا می کردیم و تا حد امکان موسیقی محلیمان به موسیقی غربی نزدیک شده بود.در فستیوال هایی که در ارتباط با فرهنگ های مختلف بودند برای اجرادعوت می شدیم و به این ترتیب اجراو آوازم را در کنار تحصیل آکادمیک آواز ادامه  می دادم. کمی بعد گروه کری از بانوان مهاجر ایرانی تشکیل دادم ودر کنارتمرینات آوازی با آنها درس سلفژ را آغاز کردم.
همچنین از جمله اجراهای من در آواز کلاسیک می توان به حضور در بزرگداشت اشتراوس که توسط رادیو کلاسیکMBS4 برگزار شده بوداشاره کرد و نیز اجرا درجشنواره فیلم آسیا و اقیانوسیه و چندین رسایتال درشهرهای مختلف استرالیا و همینطور ایفای بخشی ازنقش موزتا(از اپرای لا بوهم)را نام برد.
آیا هیچ آلبومی را منتشر کرده ای یا برنامه ای برای ضبط و انتشار آلبوم و یا تک آهنگی در سر داری؟
در ایران آلبومی را خواندم که مجموعه لالایی هایی برای کودکان مسیحی بود .و نیزتک آهنگ های زیادی را اجرا و ضبط کردم.
با آهنگ سازانی چون بصیر فقیه نصیری، وحید زردی،فریدون شهبازیان و مهیار علیزاده کار کرده ام .
کار اخیرم آلبومیست با نام تولدی دیگر که مبنای آن اشعار فروغ است. این یکی از آرزوهایی بوده که از دیرباز داشته ام. همیشه آرزویم بود روزی آلبومی با اشعار فروغ داشته باشم و حال زمان آن رسیده که آرزویم جلوهء حقیقی پیداکند.
انگار تمام تنشهایی را که خود در زندگی تجربه کرده ام را می خواهم از زبان فروغ بیان کنم.و قطعات این آلبوم
عبارتند از امید،عشق،زندگی ، زن، تولد دوباره و غیره. که بیشتر سعی دارد زندگی یک زن ایرانی را بازگو کند.
و در آینده نزدیک قطعاتی به زبان انگلیسی نیز اجراخواهم کرد.



شیرین از روی مسیر زندگی کاری وآثاری که ارائه داده ای به نظرم می توانم تورا زنی تعریف کنم که دغدغهء اصلی اش، زنان و مسائل اجتماعی و فرهنگی هستند که زنان و خصوصا زنان ایران با آن ها روبرو بوده وهستند . به عنوان یک زن متاهل ایرانی که این روزها در کشوری با فرهنگی کاملا متفاوت روی صحنه می روی، تأهل وکار صحنه را در کنارهم چگونه می بینی؟ آیا به نظر توممکن است تفاوت های فرهنگی و آزادی های اجتماعی زنان در استرالیا در مقایسه  با شرایط  ایران، برای یک زن خوانندهء اپرا دغدغه های مضاعفی ایجاد کند؟ دغدغه هایی که شاید فرساینده وشاید سازنده باشند؟ و به طور کل زندگی عاطفی و کاریت را در کنار یکدیگر چگونه تعریف می کنی؟

بدون شک من خود را هنرمندی فمنیست می دانم و باورم بر  این است که فرهنگ اشتباه ما سبب اجحاف در حق زنانمان بوده است.

 من در سن بیست و چهارسالگی به دنبال آشنایی طولانی و خانوادگی با علی همسرم پیوند زناشویی بستم وفکر می کنم ما هردو در این مسیر در کنار هم بزرگ شدیم. بدون شک وقت هایی بوده که باید می ایستادم و بارها و
بارها خودم را شرح می داده ام ،اما از طرفی تلاش های همسرم را نیز برای درک خودم و مسیر حرفه ای هم تحسین
می کنم. درست است،پیشینهء فرهنگی ما ، ذات این حرفه ،روی صحنه بودن و شهرت، همه مسائلی هستند که اگر به
موقع در رابطه با آنها تصمیم درست اتخاذ نکنی ،می توانند ضربه زننده باشند، با این حال گاه برای اجرای یک نقش
ساعت ها بلکه روزها با همسرم در رابطه با اجرای آن نقش صحبت کرده ام. برای مثال وقتی باید روی صحنه بروم و نقش زنی اغواگر را بازی کنم باید فکرم از دغدغه های عاطفی ام آرام باشد تا بتوانم تنها بر روی کار تمرکز داشته
باشم. و با تمام این حرفها امروز جایی ایستاده ام که اول خودم را شیرین به عنوان یک زن صحنه و عاشق خواندن و
اجرا می دانم و این عشقیست که برایش تمام زندگی ام را گذاشته ام.
من از دیدن زنان نسل خودم که چنین پیگیرو پرتلاش برای رسیدن به اهداف اجتماعی و هنریشان زحمت کشیده اند
،احساس غرور می کنم.اینکه زن هایی را می بینم که اینقدر با انگیزه بر تمام آنچه بر آنها رفته فائق آمده اند و
زندگیشان را در دست خود گرفته  و پیش می روند و تغییرهای کوچک و بزرگ اجتماعی را سبب می شوند ،لذت می برم.

لینک هایی از آثار تصویری و صوتی شیرین مجد
لینک ها برای ارتباط با شیرین مجد


مصاحبهء سارازواره ای با شیرین مجد، موسیقی دان، خواننده و مدرس موسیقی ، ساکن استرالیا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر